مقدمه
امروزه خیلی میشنویم که خیلی ها درحال مهاجرت از کشور هستند. یا در محل کار میشنویم که از ما میپرسند “تو به فکر رفتن هستی؟”.
وقتی با کسانی که اصطلاحاً “رفته اند” یا میخواهند بروند، صحبت میکنیم، متوجه میشویم تقریباً دارند از یکسری شاخص های مشترک ابراز نارضایتی میکنند. در این مقاله قصد داریم بررسی کنیم مهاجرت چیست؛ خوب است یا بد.
جدول T در حسابداری
وقتی داشتم واحدهای دروس رشتهی مدیریت را در دانشگاه شهید بهشتی میگذراندم، یک درس همیشه مرا خسته میکرد، آن هم حسابداری بود. حدود پانزده واحد حسابداری در این رشته خواندم اما هیچ وقت نتوانستم با آن ارتباط برقرار کنم. فقط یک چیز از این درس یادگرفتم، آن هم جدول T بود. فهمیدم وقتی میخواهیم یک مسئله را بررسی کنیم، بهترین کار این است که یک T رسم کنیم و سمت راست و چپ آن، بدهکار و بستانکار بنویسیم یا سود و زیان را در آن ثبت کنیم. از آن به بعد هر تصمیم مهمی که میخواستم بگیرم، یک T رسم میکردم مثل شکل زیر:
وقتی به هر مورد، ضریب میدادم و در نهایت ضرر ها را از فواید کم میکردم، اگر پایین این جدول، ضرر میماند، یعنی این تصمیم به ضرر من است و اگر فواید میماند، یعنی سود بخش است.
توضیح چالش در مهاجرت
چالش این است که نمیدانیم گزینهی درست چیست. مهاجرت اگر خوب است چرا همه انجامش نمیدهند. اگر بد است، چرا در مهاجران، خیلی از آدم حسابی ها و نخبه ها هم دیده میشوند؟
حالا این جدول T ابزاری شد تا بتوانیم بهتر تصمیم گیری کنیم. درواقع برای این که بتوانید یک T خوب رسم کنید، باید خودتان را جای کسی بگذارید که این تصمیم را گرفته و جای بازگشت ندارد. سعی کنید خوب تخیل کنید و ببینید کسی که الان در فرودگاه فرانکفورت آلمان دارد صدای چرخ چمدانش را میشنود، چه چیزهایی را از دست داده و چه فرصت هایی پیش روی اوست.
- فرصت شغلی
- تحصیل و آموزش
- آزادی های اجتماعی و فردی
- مسائل مالی شخصی و اقتصادی (امنیت مالی)
میخواهم موضوع مهاجرت را با این 4 شاخص بررسی کنم اما پیشنهاد میکنم قبل از اینکه ادامه این مقاله را بخوانید، اول برای خودتان این 4 شاخص را بنویسید و بررسی کنید، سپس این مقاله را ادامه دهید.
چالش اول و دوم: فرصت شغلی و تحصیل
این تیتر، انقدر نخ نما شده است که دیگر حال همهی مان را بد میکند. هر سیاست مداری در کشور که میخواهد رای جمع کند، این موضوع را پیش میکشد. اما نخ نما شدن، دلیل نمیشود که ما به آن نپردازیم. چیزی که میتوان نتیجه گرفت، وقتی همهی سران کشور برای رای جمع کردن به این موضوع اشاره میکنند، یعنی وجود دارد و به حدی رسیده است که همگی، آن را پذیرفته ایم. کشور ما کمبود اشتغال دارد. بگذارید دقیق تر شویم تا موضوع، کمی تازه شود؛ اشتغال، شاخصه های متعددی دارد، برای همین، نمیشود درست و حسابی برای آن آمار دقیق اعلام کرد. اما از منظر “فرد بهتر”، اشتغال یعنی شما در هر ردهی علمی از جامعه که باشید، برایتان یک شغل با یک درآمد مشخص وجود داشته باشد و هرم آن به این شکل باشد که کم سواد ها و بی سواد ها موقعیت شغلی کمتری داشته باشند. این باعث میشود، آحاد یک جامعه به دلیل کسب درآمد بیشتر به مراکز علمی مراجعه کنند و خود را به درجات بالاتر برسانند و مدرک بهتری دریافت کنند. شرکت ها وقتی بفهمند که مراجعه کننده هایشان زیاد است، تحقیق و توسعه را افزایش میدهند و تکنولوژی های جدید تولید میکنند، این گونه کشور همواره به سمت جلو حرکت میکند و توسعه میابد، درحدی که خیلی از خارجی ها به ایران مهاجرت میکنند و چرخ اقتصاد میچرخد، GDP بالا میرود و تورم کاهش پیدا میکند.
آیا رویای پاراگراف بالا میتواند به واقعیت تبدیل شود؟ ما در بند بالا از روی یک موضوع، خیلی راحت عبور کردیم. “مراکز علمی”، مهم این است که ما چگونه در این مراکز آموزش میبینیم؛ اصلا این مرکزها را چه کسی در دست دارد، آیا باید دولتی باشند یا خصوصی؟ چه کسی میداند جامعه چه چیز نیاز دارد، که آن را به دانشجویان یاد بدهد؟ مدیریت مراکز علمی دست هرکس که باشد باید از همه پیشتاز تر باشد، باید بتواند با دنیا رقابت کند. همه چیز به آموزش درست بر میگردد.
نتیجه گیری چالش اول و دوم
ما در ایران، فرصت های شغلی بسیار زیادی داریم، اما چون دیگر دانشگاه هایمان به روز نیست و خصوصاً در علوم انسانی، هنوز با دنیا فاصله بسیار زیادی داریم، شرکت ها نمیتوانند خود را قانع کنند که یک دانشجوی کارشناسی یا حتی کارشناسی ارشد را بپذیرند. بسیاری با مدرک دکتری بیکارند، نمیدانم چقدر از تحصیل در مقطع دکتری میدانید اما واقعا سخت است.
مسئله اصلی، نبودن کار نیست! این است که ما آموزشی را می بینیم که جوان های سال 1360 (چه بسا عقب تر) میدیدند و صاحبان کسب و کار، حاضر نیستند فارغ التحصیلان علوم دهه 60 را استخدام کنند چرا که باید وقتی زیادی بگذارند تا او را تازه برای کارشان آماده کنند.
راه حل چالش اول و دوم
اینجا سه راه پیشنهاد میکنم:
اول اینکه شما نظام آموزشی کشور را اصلاح کنید. میدانم زورتان نمیرسد اما بلاخره یک راه است.
دوم اینکه شما آموزش هایی را ببینید که به دردتان بخورد، به جای تحصیلات صرف دانشگاهی، جایی هم کارآموزی کنید و علومی را به دست بیاورید که به کارتان بیاید. دوره های اینترنتی خریداری کنید و کتاب هایی را بخوانید که میدانید به شما دانش کاربردی اضافه میکنند.
سوم، مهاجرت کنید! راهی که همه چیز شما را تحت الشعاع خودش قرار میدهد. میتوانید به علوم روز دستیابی کنید، بازار بین المللی را فارغ از تحریم های شدید تجربه کنید و “اگر” زرنگ باشید، پول خوبی هم در میاورید. توجه داشته باشید هیچ کجا برای شما فرش قرمز پیشرفت پهن نکرده اند و باید خودتان موانع را یکی پس از دیگری از سر راه بردارید. ذهن در اینجا اشتباه رایجی انجام میدهد و راه سوم را با دو راه قبلی مقایسه میکند. اینطور که فقط در چند مسئله خاص مثل تورم، تحریم و موانع دیگر، قیاس میکند و با خود میگوید مهاجرت بهتر است. درصورتی که چندین مانع بزرگ سر راه شما قرار میگیرد. خانواده، فرهنگ، زبان، دین و مذهب، نژاد، تنهایی و چند عامل دیگر، شما را احاطه کرده و ممکن است پشیمانتان کند، همانطور که خیلی ها به همین دلایل بالا پشیمان شدند و به کشور بازگشتند. خوب است بدانید پسرانی که هنوز سربازی نرفته اند وقتی بازمیگردند، پاسپورتشان ضبط میشود و مجبورند برای خدمت سربازی اقدام کنند. مهاجرت راهی است که بازگشتن از آن تقریباً شما را خانه نشین خواهد کرد. به همین دلیل، این تصمیم انقدر مهم و حیاتی میشود. مثل ازدواج که بازگشتن از آن، تاوان خیلی سنگینی برای فرد دارد.
چالش سوم: آزادی های اجتماعی
خیلی نمیتوانم راجع به این موضوع، مهاجرت را بررسی کنم. چرا که خیلی ها فقط به دلیل آزادی های اجتماعی در غرب، مهاجرت نمیکنند. این شاخص، بستگی به دیدگاه شما به مسائل دینی و مذهبی، عقاید سیاسی و یا نگرانی های خانوادگی دارد. به هرحال قریب به دو هزار سال است که فرهنگ ما با مذاهب مختلف گره خورده و نمیتوان از این مسئله چشم پوشی کرد. لذا این شاخص، چیزی نیست که بتوانم در این مقاله، کامل آن را بررسی و سپس نتیجه گیری کنم. بسیار شخصی است و به عقاید هر فرد بستگی دارد. ممکن است هر نقد و انتقادی در این شاخص، باعث شود به صورت ناخواسته به عقیده ای توهین شود.
چالش چهارم: مسائل مالی و اقتصادی
تحریم! پدیده ای که معاملات کلان کشور را تقریباً فلج کرده است و از ورود تکنولوژی به کشور جلوگیری میکند. در نتیجه مجبور به تولید بومی میشویم و این سرعت ما را برای تبدیل شدن به یک کشور توسعه یافته بسیار کاهش میدهد. شرکت ها به منبع خارجی متصل نیستند و نمیتوانند مقیاس بین المللی پیدا کنند. نیروی انسانی جدید، آموزش های خیلی قدیمی دیده و استخدام نمیشود. شرکت ها، یکی پس از دیگری افت کرده و حتی تعطیل میشوند.
حال بیایید فکر کنیم شما کارمند موفقی هستید که درکارتان واقعا خبره اید. اما سرمایه گذاری بلد نیستید. حق هم دارید، چرا که روی تخصصتان وقت گذاشتید و کار را به خوبی انجام میدهید. تورم 37 درصدی می آید و پولتان را 37% کاهش میدهد. عملاً امنیت مالی ندارید. (پیشنهاد میکنم مقالهی قانون جدید پول را در وبسایت فرد بهتر مطالعه کنید).
دو راه داریم:
یک: به این نتیجه میرسید که این تخصص را با این رزومهی موفق، به کشور دیگری برده و برای شرکت خارجی کار کنید، در عوض، نگران از بین رفتن پولتان نباشید.
دو: از جمعیت حداکثری کارمندان در کشور بیرون بیایید و در حیطه تخصصی که بلدید، کسب و کار خودتان را افتتاح کنید. این راه، پول خیلی بیشتر، وقت باز تر و امتیازات ویژه ای به شما میدهد. اما لازم است مدتی روی مهارت های دیگرتان کار کنید تا به این درجه از توانمندی برسید که یک کسب و کار را راه اندازی کنید.
اگر در اطراف شما کسی در حال مهاجرت است یا خودتان قصدش را دارید پیشنهاد میکنم حتما مقاله چالش های مهاجرت را بخوانید.